،بالاخره بعد از 6 ماه که از طرف محل کارم به شیراز مامور بودم قرار شد ماموریتم رو تمدید نکنم و برگردم تهران، تعطیلات دانشگاه از 5 مرداد تا 26 مرداد شروع شد و من از این تعطیلات استفاده کردم و با فراز رفتیم تهران پیش بابا حامد تا در این زمان هم فرازو ببرم مهد تا عادت کنه و هم اینکه یه پرستار مورد اطمینان پیدا کنم و بالاخره یکیشو انتخاب کنیم بابا حامد خیلی خوشحال بود آخه 6 ماه تنها مونده بود تهران و حسابی کیفش کوک بوداما من خیلی استرس داشتم از اینکه بعد از این همه مدت چطورفراز از مامان مرضی جدا بشه و عادت کنه اما این استرسم بیجا نبود ساعات اول که بابا حامدو دید خیلی خوشحال شد و رفت بغلش اما امان از وقتی رفتیم خونمون با اینکه چندین بار خونرو دیده...