فراز کوچولوفراز کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

بر فراز خوشبختی ها

عاشق مهد

خداروشکر فراز چوچولو  خیلی زود به مهد عادت کرد کمتر از 1 ماه ، جوری شده که بعدالظهرها که میرم دنبالش نشسته بازی میکنه میگم مامام من اومدم دنبالت بریم خونه میگه نه باجی ( بازی ) صبحها که با بابا حامد میره خودش زنگ مهدو میزنه در که باز شد با دو میره تو کلاس از بابا هم خداحافظی میکنه با وجود اینکه مربی شخصی دیگه نداره ( آخه بهناز  (مربیش )دیگه گفت نمیتونم بیام بچه 1 ساله دارم برام سخته بچه اذیت میشه و ...) خلاصه با این وجود مدیر مهد میگه فراز کلا" به مهد عادت کرده احتیاجی به مربی شخصی نداره ، خداروشکر میکنم که خدا یه پسر به این با هوشی و صبوری و مهربونی بهم داده .
31 شهريور 1392

شیرین زبون من

عشقه من همه کلماتو میگه بیشترشونم صاف و روان بادکنکو میاره میگه باد نخ یعنی باد کن با نخ ببند دستمو میگیره میبره دستشویی میگه جیش تو مهد نی نی هارو با اسم صدا میکنه مثلا" سایا ،مدی همون مهدی ،امانی که فامیل مدیر مهد هستش،امیر ، میرم مهد دنبالش میاد بغلم میگه بییم تونه یعنی بریم خونه به مامان جون میگه مامان دون به خروس میگه گوگولی 3 هفتس که بوس صدادار میکنه بعد دستشو میذاره جلو دهنش فوت میکنه برا طرف مقابل به تخم مرغ میگه ککنو اگر کاری داشته باشه دستمو میگیره میگه بلنشو عکس هواپیما رو نشون میده میگه ویژژژ بالا به ماشین میگه بیب بیب عروسی رو با نی نای نای میشناسه به گربه میگه پیشی میو   ...
26 شهريور 1392

اولین کارت دعوت

روز 4 شنبه پسرم اولین کارت دعوت جشن تولد دوستش تو مهد بنفشه رو از مربیش گرفت ، تولد ستاره کوچولو روز 2 شنبه تو مهد بود ، آخه 2شنبه ها عمو موسیقی دارن ، نفسه منم کارتو گرفت و ذوق میکرد و نی نای نای ، وقتی بهش میگفتم 2 شنبه تولد ستاره جونه میرقصید و میگفت تدلد ، نی نای نای ، منو بابا حامد هم یه خرسه بامزه خریدیمو گذاشتیم تو کیف فراز تا هدیه بده به ستاره جون،خدارو شکر عادت کرده به مهد 2 ، 3 روزه اصلا" گریه نمیکنه صبحها اولین کاری که تو مهد میکنه با بهنازجون مربیش میره گلهارو آب میده بعد سرسره و الاکلنگ یا به قول خودش اکلنگ ، بهناز جون که خیلی ازش راضیه میگه نسبت به روزای اول عالیه حرف نداره ،روز تولد اونقدر رقصیده و ذوق کرده که همه از فراز فیلم...
26 شهريور 1392

واکسیناسیون

8 شهریور زمان واکسن 18 ماهگیت بود، اما کمی سرماخوردگی داشتی نبردمت تا خوب شی ،بالاخره 20 شهریور رفتیم بهداشت درکه ، تا از در وارد شدیم غرغر شروع شد دقیقا" میدونستی میخوایم چیکار کنیم یواش یواش غرغر یعد کمی گریه و ناز البته از شب قبل خیلی برات حرفشو زده بودم و آمادت کرده بودم اما تقصیر نداری نی نی گولو هستی و درد داره دیگه فدات شم ،حس کردم کمی تب داری به دکتر اونجا صحبت کردم  تو رو معاینه کرد و گفت مشکلی نیست با بابا حامد رفتیم تو اتاق که عملیات واکسنو شروع کنیم هنوز کاری انجام نشده بود جیغ و دادت رفت بالا که خانمه گفت ترسیده ،بهت شکلات عروسک ماشین و یه مشت اسباب بازی داد اما تو عاقل تر از این حرفها بودی و میگفتی بییم بییون بییون ، قرار ...
23 شهريور 1392
1