فراز کوچولوفراز کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

بر فراز خوشبختی ها

بازگشت به تهران

1392/5/26 8:16
نویسنده : مامان فاطمه
206 بازدید
اشتراک گذاری

،بالاخره بعد از 6 ماه که از طرف محل کارم به شیراز مامور بودم قرار شد ماموریتم رو تمدید نکنم و برگردم تهران، تعطیلات دانشگاه از 5 مرداد تا 26 مرداد شروع شد و من از این تعطیلات استفاده کردم و با فراز رفتیم تهران پیش بابا حامد تا در این زمان هم فرازو ببرم مهد تا عادت کنه و هم اینکه یه پرستار مورد اطمینان پیدا کنم و بالاخره یکیشو انتخاب کنیم بابا حامد خیلی خوشحال بود آخه 6 ماه تنها مونده بود تهران و حسابی کیفش کوک بوداما من خیلی استرس داشتم از اینکه بعد از این همه مدت چطورفراز از مامان مرضی جدا بشه و عادت کنه اما این استرسم بیجا نبود ساعات اول که بابا حامدو دید خیلی خوشحال شد و رفت بغلش اما امان از وقتی رفتیم خونمون با اینکه چندین بار خونرو دیده بود اما خیلی کلافه بود  و همش جیغ میزد و بهونه میگرفت و لب به غذا نمیزد فقط تا تونست اشک ریخت ،مامان مرضی که زنگ می زد میگفتم اینجوری شده میگفت طبیعی هست درست میشه اما از صبح تا شب هیچی نخورد فقط یه شیشه شیر، دلم خیلی شور میزد و ناراحت بودم از طرفی دنبال خونه هم بودیم میخواستیم خونمونو بدیم رهن بیایم نزریک محل کارم  که هم به مهد نزدیک باشه و هم من به محل کارم فراز هم که مدام نق میزد و گریه، خیلی اذیت شدی فدات شم ببخشید مامان نمیدونستم باید چیکار کنم فقط با تو گریه میکردم و از خدا میخواستم کمکم کنه تا میرفتیم تو بنگاه جیغ میزدی بریم بیرون اخه اینجوری که نمیشد دنبال خونه رفت بیچاره مامانم وقتی دید این همه داری اذیت میشی هنوز 24 ساعت نشده خاله مایده رو با هواپیما فرستاد پیشم خدا عمره 200 ساله بهش بده، مامانم خیلی برام زحمت کشیده ایشالا حلالم کنه پا به پا همراهه از وقتی حامله شدم تا الان از خدا میخوام تنش همیشه سالم باشه و سایش بالا سرم مایده که اومد کمی بهتر شد اما فراز هنوز کلافه ،تقصیری نداشت خسته شده بود، بالاخره بعد از 3 روز کمی به خونمون و اینکه باید تنها باشه عادت کردو بهتر شد ،بعد از3 4 روز بردمش مهد گلها نزدیکه خونمون چشمتون روز بد نبینه تا از دم مهد رفتیم تو انگار میخوان آمپولش بزنن گریه پشت گریه گردنمو محکم چسبیده بود و حاضر نبود از بغلم بیاد پایین مدیر مهد میگفت مشکلی نیست اولش خیلی بچه ها همینطورن باید چندین مدحله بیاریش تا عادت کنه اما من که خیلی آدم حساسی هستم داشتم دق میکردم که حالا باید چیکار کنم چی میشه اگه عادت نکرد چطوربرم سر کاراما مدیر درست گفت 2 روز بعد که بردمش حاضر شد از بغلم بیاد پایین و بره تواستخره توپ پیشه  بچه ها  گذاشتمش تو استخره توپ و خودم دورادور طوری که اون منو نبینه میدیدمش بعد از 5 دقیقه خسته شد آوردمش بیرون و گذاشتمش میون بچه ها و خودم دفتم بیرون تا دید رفتم بیرون اومد دنبالم و دستمو گرفت و گفت ماما بیییم و منو میکشید به سمت در خروجی با این تفاسیر کمی دلم آروم گرفت و پیشه خودم گفتم میمونه مهد اما باید عادت کنه مدیر هم همینو گفت.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان یاسمین زهرا
15 مرداد 92 13:10
اخی فراز کوچولو ناراحت نباش خاله این نیز بگذرد
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
16 مرداد 92 11:56
آخی پپلوی خوشمزه خیلی عادت کرده بود به زن عمو مرضیه. از اینور هم برای اینا خیلی سخته که این خوشگل خان رو نبینن. کاش یه جوری کار آقا حامد درست میشد میومدین شیراز