از هر دری سخنی
دیشب مامانم اومد تهران و فراز حسابی خوشحال بود تا مامان در زد دوید طرف در و گفت من باز میکنم ،درو که باز کرد اینقدر ذوق داشت که با صدای بلند گفت یییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی مامان مضی بیا تو سلام. یه ریز تعریف میکرد ،اول کار احوال مائده رو پرسید خوبه؟دماغش اوخ شده بود خوب شده؟دیگه اذیت نکنه هااا دتر عمل کنه ،بعد نوبت عمه شهره رسید ،اومده خونمون پلوم ،هاپو دنبالش کده یدفه دویده تندی در زده درو واکنین واکنین ، بعد قصه شنگول منگول گگه اومده درزده ببین دستم سیفیدهههه ،خلاصه دیگه همرو تو هم تو هم تعریف میکرد نمیذاشت مامانم ٢ کلوم حرف بزنه ،البته مامانمم خیلی دلش تنگ شده بود حسابی فراز ماچ بارون شد تا یه کم...