بیقراری و شیرین زبونی
پسرم نفسه مامان ،٢ شبه تب کردی خیلی بیقرارو کلافه ایی نمیدونم علتش چیه دیروز رفتیم دکتر شاهیان تو فلکه دانشجو ، الهی بمیرم مامان، از بس از نوزادی به خاطر آلرژیت بردمت دکتر و یه بار ازت خون گرفتن خیلی ترسیده شدی وقتی میخوام ببرمت دکتر انگار میفهمی ، دیروزم از تو پله ها نق زدی و منو میکشیدی و هی میگفتی پایییین یعنی از این پله ها بریم پایین بریم بیرون از مطب وقتی هم که رفتیم تو اتاق دکتر که دیگه نگو کل ساختمون صدای تو بود عزیز دلم ،خدارو شکر هیچ مشکلی نداشتی گفت ماشالا قدت بلنده اما کمی باید وزنتو بیاری پایین قدت ٨٧بود وزنتو فاکتور میگیرم اون لحظه تبت قطع شده بود البته خودم فکر میکنم علت این تب دندون آسیابیت هست که داره درمیاد بهت میگم فراز چی شده مامان کجات درد میکنه انگشتتو میبری تو دهنت ،سرت خیلی داغه به قول خودت آتیششش ، تو تب داری میسوزی نصف شب با صدای آهنگه تلوزیون که بابا مهدی روشن کرده بود بیدار شدی (البته بهتره بگم اصلا" نخوابیدی )، بلند شدی به نی نای نای ، آهنگش که تموم شد جیغ میزنی میگی مامان نا نای ،دیگه همه کلماتو میگی اگه از چیزی بترسی میگی ترس ، اگه جاییت درد کنه یا زمین بخوری دستتو میذاری جایی که درد داره میگی دد ، هر چیزی بخوای بیادرو زمین یا پایینتر از جایی که باشیم میگی پایین ، منو صدا میکنی و با دستات اشاره میکنی که بیام پیشت ، یه بند وصل کردم به کامیونت میشینی توش میگی مامان بند یعنی بندو بگیرم بکشمت به قند میگی اند ،خلاصههههههه تمومی نداری شیرین زبونیهات اینارو داشته باشین تا بعد ...