فراز کوچولوفراز کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

بر فراز خوشبختی ها

عروسی علی و بادکنکاش

1392/4/18 22:30
نویسنده : مامان فاطمه
213 بازدید
اشتراک گذاری

 جای شما خالی عروسی علی خیلی خوش گذشت همه چیز تمام و کمال ، ایشالا خوشبخت بشن،به فرازم که دیگه نگو اینقد خوش گذشت که از وقتی رسیدیم همش میگفت دس و میرقصید ، باغ هم عالی ، آبشار مصنوعی بزرگی پشت سر عروس و داماد درست کرده بودن که خیلی جالب بود اما فراز با اینکه عاشقه آب هست نمیدونم چرا مدتیه از آب میترسه دورادور آبو میخواد ، هر کاریش کردم حاضر نشد کنارآبشار عکس بگیره یکی دوتایی هم که گرفتم گریه کرد  ،تازگیها تو حمام هم به زور و با گریه میاد اما از آبشار که بگذریم فراز چوچولو خیلی خوشحال بود تا ساعت 12 چشمای خوابالوشو به زور نگه داشت اما بعدش خوابید تا ساعت 1:30 که مجلس تموم شد بیدار شد ، شارجه شارج انگاری که صبح شده ، تو ماشین عروس و داماد پر از بادکنک بود موقع دنبال کردن ماشینشون بادکنکارو مینداختن بیرون ، فراز با ذوق هر چه تمام تر میگفت اوییییییییییییییییییییییی بابادت ،خونه که رسیدیم اصلا" خواب به چشمش نبود یه ریز میگفت بابادت منم رفتم تو حجله و 2 تا بادکنک کش رفتم و دادم فراز تا خیالش راحت شه اما بازم کارساز نبود خلاصه ساعت 3 بردمش تو اتاق که بخوابیم ،در کمدو که باز کردم رختخواب بردارم دیدم بادکنکه که از تو کمد میریزه بیرون ، فرازو میگی با صدای بلند گفت اوووووووووووووووووووووووو باباددددددددددددددت نمیدونس چیکار کنه تو این بادکنکا بالا پایین میپرید و ذوق میکرد مگه دیگه میخوابید منم  گیجه خواب بودم که مامانم درو باز کردو اومد پیشمون و با مامان یواشکی و با کلی تزفند یکی یکی بادکنکارو ریختیم تو کمد تا اینکه با 3 4 تا بادکنک تو دستش خوابش برد ، فکر کنم تا خوده صبخ خواب بادکنک میدید چندین بار با صدای فراز بیدار شدم دیدم  نشسته میگه بابادت ، دوباره میخوابوندمش ، اینم ماجرای فراز با بادکنکای عروسی علی .نیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان یاسمین زهرا
22 تیر 92 1:40
عزیزم فداش بشم من