بالاخره بعد از ١٦ روز تعطیلی و روز دوم کاری امروز تونستم بیام و مطالبی را بنویسم : منو فراز چوچولو سه شنبه شب یعنی ٢٩ اسفند راهی تهران شدیم پسر گلم تو هواپیما خیلی خوب و آروم بود خوشحالو ذوق زده میخندیدو بازی میکرد ماشالا هر روز که میگذره عاقلتر ، آقاتر با شیطنت و شیرین کاریهای بیشتر همرو شیفته خودش میکنه ، بابا حامد نیم ساعت زودتر از اینکه ما برسیم اومده بود فرودگاه ، نفسم تا بابا حامدو دید پرید بغلش از فرودگاه رفتیم خونه مامان جون ، اونجا که رسیدیم تا عمه شهره و مامان جون رو دید اولش کمی غریبی کرد و اخمش تو هم رفت اما نیم ساعتی که گذشت یخش وا شد و تا ساعت ١ شب فقط راه میرفت و بازی میکرد باهاشون اما امان از خواب شبش عزیزم تقصیری نداشت جای...