فراز کوچولوفراز کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

بر فراز خوشبختی ها

نوروز 92 و دید و بازدید با فراز چوجولوووو

1392/1/18 12:03
نویسنده : مامان فاطمه
253 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره بعد از ١٦ روز تعطیلی و روز دوم کاری امروز تونستم بیام و مطالبی را بنویسم :

منو فراز چوچولو سه شنبه شب یعنی ٢٩ اسفند راهی تهران شدیم پسر گلم تو هواپیما خیلی خوب و آروم بود خوشحالو ذوق زده میخندیدو بازی میکرد ماشالا هر روز که میگذره عاقلتر ، آقاتر با شیطنت و شیرین کاریهای بیشتر همرو شیفته خودش میکنه ، بابا حامد نیم ساعت زودتر از اینکه ما برسیم اومده بود فرودگاه ، نفسم تا بابا حامدو دید پرید بغلش از فرودگاه رفتیم خونه مامان جون ، اونجا که رسیدیم تا عمه شهره و مامان جون رو دید اولش کمی غریبی کرد و اخمش تو هم رفت اما نیم ساعتی که گذشت یخش وا شد و تا ساعت ١ شب فقط راه میرفت و بازی میکرد باهاشون اما امان از خواب شبش عزیزم تقصیری نداشت جای خوابش  ، ساعت خوابش به هم خورده بود تا خود صبح ساعتی ١ بار بیدار میشد و نق نق میکرد دوباره خواب میرفت اما صبح که بیدار شد سر حال و خندون بازیچش شده بود عصای مامان جونو با عمه شهره بازی میکرد، شب سال تحویل همه عمه ها و بچه هاشون و عمه انسیه خودم اومدن خونه مامان جون همه ذوق فرازو داشتن و دوست داشتن باهاش بازی کنن اما نمیدونم چرا فراز حوصله نداشتو کلافه بود شایدم دلش برا مامانی مرضیه تنگ شده بود تا ساعت ١١ شب مدام نق میزدو بغل هیچکس نمیرفت اما از ساعت ١١ شب که یکی یکی مهمونها رفتن انگار تازه داشت شارج میشد رقصیدن و خنده و شیطنت بازیهاش شروع شد عمه ها که حسابی ذوقش میکردن و قربون صدقش میرفتن فرازم حسابی کیف میکرد و به شیطنتاش ادامه میداد با اینکه تا ١١ شب نا آرومی کرد اما شب خیلی خوبی بودو حسابی خوش گذشت ، دو سه روز اول با بابا حامد و عمه شهره چند جایی عید دیدنی رفتیم خونه دایی بابا حامد فراز چوچولو عین آقاها نشسته بود بین منو بابا زندایی نازی مشغول پذیرایی از منو بابا حامد بودن که یکدفعه فراز بلند گفت مننننن یعنی پس من چی ؟یا به قول معروف منم هستم ، عزییییییزم دیگه زندایی نازی نفهمید چطور از فراز پذیرایی کنن سریع براش بشقاب گذاشتن و میوه و شیرینی و عیدی و خلاصه....

این چند روزی که تهران بودیم حسابی خوش گذشت و فرازم حسابی ترکوندنیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)