مهربون من

چند وقتی هست که پسرم  احساسات زلال و پاکشو نشون میده و درک میکنه ،میگه مامان بابا دوست دارم ،ایلی دوست دارم ،داشتم نماز میخوندم اومد دستامو بوس کرد و رفت ، نمازم که تموم شد  پرید بغلم سرشو گذاشت رو شونم گفت دوست دارم ،عاشگتم ،

امروز بعدالظهر مامان مرضیه میاد تهران ،٢ شب پیش داشتم بهش میگفتم ،تا حرفم تموم شد ،از جاش بلند شد گفت آشکون آشکون مامان مرضیییییه هورا اینقدر بالا و پایین پرید که افتاد رو سرفه گلاب به روتون کل فرشو برف افشانی کرد ،

تا تلفن زنگ میزنه میگه خودم ،مامان مرضییییییییییهه، میره گوشیو بر میداره و میگه سلام اگه مامانم باشه که یه لبخندی میزنه و میگه ،بیا پلوم سواره هواپیما شو وییییییج بیا،اگرم مامان نباشه فقط یه سلامی میکنه و دیگه حرف نمیزنه گوشیو میذاره روش و میره حالا اون طرف هر کی هست دیگه کاری ندارهزود میام خودمو میرسونم گوشیو بر میدارم بعد به سختی میاد و صحبت میکنه ،اونم فقط چند کلمه، بیشتر افتخار نمیده،

جدیدا دوست داره خودشو نشون بده حرکتاشو رفتاراشو ،اگر کسی میاد خونمون میگه با هم صحبت نکنین به طرف میگه با من حرف بزن مخصوصا اگه عمه شهره باشه ،منو بابا حامد که دیگه نگو اصلا نمیذاره با هم حرف بزنیم میگه با هم صحبت نکنین (البته اگه خونه تنها باشیم، اگه اطرافش شلوغ باشه نه، اینجوری نمیکنه.

خونه عمه زری که میریم به عشقه آرشین میره ،تا آرشینو میبینه میره کنارش میگه بیا بغلم میخوام بغلش کنم ،بغل میکنه و چند تا بوسه پر احساس هم تحویلش میده ،البته گاهی وقتی هم اگر جلو راهش باشه هلش میده میگه برو عبق اما کلا پسرم خیلی با احساسه ،به قوله خودش عاشگتم مامان.