فوت باباجون
سلام ،صبورترین باباجون دنیا(پدرشوهرم ) بعداز ٢ سال سختی و ناراحتی و با این صبر و تحملی که داشت بالاخره دوشنبه شب به رحمت خدا رفت ،اون برای من بهترین بود ، خیلی دوسش داشتم و دارم ،فراز کوچولو مدام اسمشو میاره آخه هر وقت میرفتیم اونجا اولین کاری که میکرد مستقیم میرفت تو اتاق باباجون سلام میکرد دستشو میگرفت اگر صدا میکرد میدوید تو اتاق بهش میگفت چی میخوای ،ایشالا اول راحتیش باشه خیلی سختی کشید این آلزایمر روز به روز ناتوان ترش کرده بود این هفته آخر حتی دیگه چشماشو هم باز نمیکرد ،غذا نمی خورد ، تمام بدنش خشک شده بود و درد داشت اما نمینونست حرف بزنه وقتی بهش دست میزدی خودشو جمع میکرد اما قادر به صحبت نبود ،ایشالا روحش با امیرالمومنین محشور باشه ،همون شب رفتیم خونشون تا رسیدیم فراز دوید رفت تو اتاق باباجون ،دستشو گرفتم که نره باباجونشو تو اون شرایط ببینه ،اما گریه کرد میخواست بره بردمش نشون دادم باباجونو با همون ملحفه سفید که روش بود گفتم بابا جون خوابیده ، گفت آره خوابیده دیده بیدار نمیشه آبمیوه نمیخوره گذا نمیخوره هیچی نمیخوره ،تعجب کردم آخه من هیچ حرفی بهش نزده بودم فقط گفتم باباجون رفته پیشه خدا ، وقتی باباجونو از خونه بردن به سمت بهشت زهرا فرازو بردم بیرون که نبینه وقتی رفتن همش دنبال باباجون میگشت میرفت تو این اتاق تو اون اتاق میگفت کو باباجون نیس ،تا اینکه بردمش بهشت زهرا تو همون مقبره ای که به خاک سپرده شده بود نشونش دادم گفتم خونه باباجون اینجاس ،بعد از بهشت زهرا باوره تون نمیشه داشتیم میرفتیم به سمت خونه باباجون گفتم فراز داریم کجا میریم ،گفت خونه مامان جون ، خونه باباجون نه اون پیشه خداس ،همش میره پیشه عمه هاش میگه دیه نکنین همگی بخندیم ،از خونه که میخواد بره بیرون دستاشو تکون میده میگه همگی خدافف ،خیلی شیرین زبون شده گل پسرم ، سوار تاکسی میشیم سلام میکنه میگه سلام احوال شما خوبی؟کاش ما هم مثل بجه ها دلهامون اینقدر صاف و پاک باشه ،عالم بچگی خیلی با صفاس ،خدایا این بچه هارو در پناه خود حفظ کن و از شر جن و انس در امان بدار .
آمین یا رب العالمین
خیلی مطلب دارم اما اصلا وقت گذاشتنشو ندارم الان تو اداره هستم و باید سریع برم ایشالا در اسرع وقت ،با اجازه ،به قول فراز خدافف همگی.