فراز کوچولوفراز کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

بر فراز خوشبختی ها

بهترین روز

سلامی به گرمای وجود پسرم فراز امروز ٢٢ اسفند ، ١٩ روز هست که از دومین سالروز تولد نفسم میگذره اما چون شیراز بود نتونستیم جشن و پایکوبی برگزار کنیم به همین خاطر گذاشتیم امروز از بدو ورودش براش جشن بگیریم ،دارم میمیرم از دلتنگی نزدیک به ١ ماهه که ندیدمش لحظه شماری میکنم ٣ ، ٤ روزه با حامد عزیزم در تدارک جشن امروزیم ، همرو دعوت کردیم ، مامان جون ، عمه ها وبچه هاشون ، طاهره خانم با روزا ، عمه انسیه ، مجتبی با خانومش عموحسین با دختر و دامادش،امروز صبح که از خواب بیدار شدیم آسمون به شدت گرفته و هوا ابری و فوق العاده سرد و برف شروع شده ، استرس گرفتم خدا کنه آسمون صاف شه هم به خاطر مهمونها هم فرازم ،عزیزم ، نفسم که با خاله مائده ساعت یک ...
22 اسفند 1392

دو سالگی فراز جونم

فردا پنجشنبه ٨ اسفند ٩٢ دومین سالروز تولد فراز جونمه. فرشته ای که با اومدنش رنگ و بوی زندگی همه ما رو خوشتر و خوشتر کرد. خدا رو به خاطر این نعمت عظیمش سپاسگزارم. فراز عزیزم، دردانه پسرم،   تولدت مبارک!      خدایا یگانه فرزندم رو به تو می سپارم تا از هر بدی و زشتی دور داری و همواره سالم و شاد و صالح زندگی کند. ...
7 اسفند 1392

2 سالگی

سلام عزیزم عشقه مامان امروز 7 روزه که با مامان مرضیه رفتی شیراز ،البته این دفعه خودت خیلی تمایل داشتی به رفتن ، اما من خیلی دلتنگتم انگار نصفه تنم نیست 2 روز دیگه تولد 2 سالگیته ،روزگار مثل برق میگذره و خاطرات خوب و شیرین هست که برامون میمونه، خاطراتی که دوست دارم دوباره تکرار شه ،من عاشق  اون حس قشنگ و شیرینت اون مهربونیهات بزرگ شدنت شیرین زبونیهات از همه مهمتر اون روح لطیفت معصومیت و پاکیت هستم تو عمر من وجود من و همه کسی برام مادر .                                 &nb...
6 اسفند 1392

برف و یخبندان

چند روزی هست که هوا حسابی سرد شده و برف زیادی اومده ، مهد فراز تو خیابون نخلستان ٣ هست و سر بالاییش زیاده اصلا جرات نمیکنم فرازو تو این وضعیت ببرم مهد حتی با تاکسی تلفنی ،آخه سر اون قضیه تصادف تو برف ،حسابی دل و جرات رانندگی تو برف رو از دست دادم ، ٢ ،٣ روزی میشه که مهد نرفته ١ روزشو با خودم بردم سر کار اما چه کاری اون روز اصلا کار نکردم البته نه من همکارام هم از کار بیکار شدن انقده که ذوقش میکردن و بغلش میکردن  ،تا ساعت ١١ با هم سر کار بودیم و بعد رفتیم خونه آخه خسته شده بود و خوابش گرفته بود دیگه رفته بود تو کاره کلافه شدن که نجاتش دادم ،روز دوم هم برف زیادی بود و همه جا یخ زده بود و من کلا" مرخصی گرفتم روز سوم هم معصومه خانم با مادرج...
16 بهمن 1392

مبارک

فقط ١ ماه مونده به تولد ٢ سالگیت مهربونم ٢٣ ماهگیت سبزه سبز .                                                تندرست و عاقبت به خیر باشی باشی عزیز دلم
8 بهمن 1392

از هر دری سخنی

دیشب مامانم اومد تهران و فراز حسابی خوشحال بود تا مامان در زد دوید طرف در و گفت من باز میکنم ،درو که باز کرد اینقدر ذوق داشت که با صدای بلند گفت یییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی مامان مضی بیا تو سلام. یه ریز تعریف میکرد ،اول کار احوال مائده رو پرسید خوبه؟دماغش اوخ شده بود خوب شده؟دیگه اذیت نکنه هااا دتر عمل کنه ،بعد نوبت عمه شهره رسید ،اومده خونمون پلوم ،هاپو دنبالش کده یدفه دویده تندی در زده درو واکنین واکنین ، بعد قصه شنگول منگول گگه اومده درزده ببین دستم سیفیدهههه ،خلاصه دیگه همرو تو هم تو هم تعریف میکرد نمیذاشت مامانم ٢ کلوم حرف بزنه  ،البته مامانمم خیلی دلش تنگ شده بود حسابی فراز ماچ بارون شد تا یه کم...
6 بهمن 1392

مهربون من

چند وقتی هست که پسرم  احساسات زلال و پاکشو نشون میده و درک میکنه ،میگه مامان بابا دوست دارم ،ایلی دوست دارم ،داشتم نماز میخوندم اومد دستامو بوس کرد و رفت ، نمازم که تموم شد  پرید بغلم سرشو گذاشت رو شونم گفت دوست دارم ،عاشگتم ، امروز بعدالظهر مامان مرضیه میاد تهران ،٢ شب پیش داشتم بهش میگفتم ،تا حرفم تموم شد ،از جاش بلند شد گفت آشکون آشکون مامان مرضیییییه هورا اینقدر بالا و پایین پرید که افتاد رو سرفه گلاب به روتون کل فرشو برف افشانی کرد ، تا تلفن زنگ میزنه میگه خودم ،مامان مرضییییییییییهه، میره گوشیو بر میداره و میگه سلام اگه مامانم باشه که یه لبخندی میزنه و میگه ،بیا پلوم سواره هواپیما شو وییییییج بیا،...
5 بهمن 1392

فوت باباجون

سلام ،صبورترین باباجون دنیا(پدرشوهرم ) بعداز ٢ سال سختی و ناراحتی و با این صبر و تحملی که داشت بالاخره دوشنبه شب  به رحمت خدا رفت ،اون برای من بهترین بود ، خیلی دوسش داشتم و دارم ،فراز کوچولو مدام اسمشو میاره آخه هر وقت میرفتیم اونجا اولین کاری که میکرد مستقیم میرفت تو اتاق باباجون سلام میکرد دستشو میگرفت اگر صدا میکرد میدوید تو اتاق بهش میگفت چی میخوای ،ایشالا اول راحتیش باشه خیلی سختی کشید این آلزایمر روز به روز ناتوان ترش کرده بود این هفته آخر حتی دیگه چشماشو هم باز نمیکرد ،غذا نمی خورد ، تمام بدنش خشک شده بود و درد داشت اما نمینونست حرف بزنه وقتی بهش دست میزدی خودشو جمع میکرد اما قادر به صحبت نبود ،ایشالا روحش با امیرالموم...
28 دی 1392

آواز

بعد از مدتی طولانی دوباره سلام ، چطورین با سرما و این همه برف؟ ماشالا پسرم خیلی آقا شده دیگه کامل حرف میزنه و جمله بندی میکنه عاشق شعر خوندنه ،٤ ،٥ تا شعر از جمله ،پاییزه و پاییزه ،آقا پلیسه ،یه روز یه آقا خرگوشه ،رسیدیم و رسیدیم ،گنجشککه اشی مشی ،٢،٣ تا هم شعر انگلیسی hi heloo، up up، یکی دیگه هم  بلده که من الان یادم نیست خیلی وقتها از مهد که میاد میگه مامان آواز بخون بابا آواز بخون البته 4 قل هم کامل بلده این ماه محرم و صفر که گذشت یاد گرفته سینه میزنه حسین حسین میکنه خودش میخونه به ما میگه گیه کنین ایهی ایهی ( گریه کنین صداشم در میاره )کم کم تولد 2 سالگیشه و مثل برق و باد برامون گذشت ،ایشالا که از این به بعدش هم به شادی و سل...
19 دی 1392

دلتنگ مامان مرضی

١٠ روزه که فراز چوچولو شیرازه، آخه خیلی دلش برا شیرازیها مخصوصا مامان مرضیه تنگ شده بود ،میگفت مامان تنگ میگفتم چی؟ میگفت دلم میگفتم برا کی؟  میگفت مامان مرضیه، هر روز اسمشونو میاورد هاله مائده ،دایی محمد ، بابا میدی ،مادرجون حتی اسمه دوستای مادرجونو هم میاورد میگفت کاکراگی همون خانم شاهچراغی ،زهرا دوست مامانم ،زهرا ایزدی ... قربونه پسره مهربونم که اینقده با محبت و مهربونه ، دلم یه ذره شده براش با اینکه خیلی برامون سخت بود دوری اما گفتم خودمون تحمل میکنیم پنجشنبه گذشته بعدالظهر با هواپیما یا به قول خودش هما با کسره ، ویژژژژژژژ آسموما بینیم شییاز ، بردمش گذاشتمش اونجا جمعه برگشتم ، خونه بدون فراز غیر قابل تحمله این چند روز اصلا خونه ...
18 آذر 1392