فراز کوچولوفراز کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

بر فراز خوشبختی ها

حس تلخ حسادت

بعد از به دنیا آمدن نیاز همه حواسمون بود که به فراز توجه بیشتری داشته باشیم اما بالاخره گاه گداری ناخودآگاه از توجه به فراز غافل میشدیمو فراز هم که برای جلب توجه هر کاری میکرد تا بالاخره ماهارو متوجه خودش کنه یادم میاد یه روز مهمون داشتم گرم مشغول صحبت در مورد نیاز بودیم که یهو دیدم فراز هر چی قابلمه و ظرف داریم از تو آشپزخونه تا تو سالن چیده اومده جلو ، تو همه ظرفها آب داره میریزه از این ظرف به اون ظرف ،اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم هم میخواستم چیزی نگم و هم این که خیلی عصبانی شده بودم ،فقط با صدای بلند گفتم فراز خیلی وقتها که مشغول کاری میشدم ترتیب نیازو میداد یه روز نون ورداشته بود و با انگشت میچپوند دهنش  یا اینکه به بهونه بوس...
29 مهر 1394

نی نی کوچولوی من

سلامی به گرمی وجود مادر نیاز کوچولوی من 17 اذر 93 در بیمارستان رسالت تهران ساعت یک ربع به 9 صبح با همراهی خانم دکتر شایگان دنیا اومد با کلی نشاط و شادی و هیجانی که فراز عشقم داشت و از 6 صبح با من و بابا حامد و مامان مرضیه و عمه انسی اومده بود بیمارستان و پشت در اتاق عمل با شیشه شیرش که قربونش برم اینقد با مزه شده بود منتظراومدن نیازه ناناز بود . چه لحظه ایی شیرین و به یاد ماندنی بود هم استرس بود و هم هیجان مادرانه که فراز با دیدنش چه عکس العملی داره و چی میشه و چیکار میکنه . بالاخره لحظه دیدار فراز با نیاز فرا رسید و چه لحظه ایی بود فراز تا این لحظه هنوز به این درک نرسیده بود که این نی نی کوچولو خواهرشه ،همه سعی میکردن مرکز توجه فرا...
8 مهر 1394

عزیزم 3 ساله شد

عزیزم ، نفسم،امروز 3 ساله شد ، 3 سالی که سرشار از هیجان و شادی ،با یک عالمه شیرین زبونی و کارهایی که از نظر من خارق العاده بوده و با یک کلمه حرف زدنت کلی ذوق میکردم و عشق میورزیدم  گذشت و روز به روز شاهد بزرگ شدنت هستم و استرس و نگرانیه مادرانه برای آینده ات ، اینقدر شیرین و خوردنی هستی که یک لحظه تحمل دوریت ندارم  از خدا برایت آرزوی سلامتی ،عاقبت بخیری ،شادی و موفقیت دارم          عزیزم ،دردانه من تولدت مبارکککککککککک
8 اسفند 1393

سورپرایز

سلام بالاخره بعد از مدتی طولانی و کسلی و تنبلی مجدد آمدم تا مروری بر خاطره ها باشم   13 اردیبهشت 93 فهمیدم که فرشته ایی در وجودم دارم اصلا حوصله نداشتم و خیلی بیحال بودم همین که کارهای خونه و فراز عزیزم روانجام میدادم برام کافی بود درس و بحث هم که قربونش برم تعطیل شده بود به هیچ کس حتی مامان مرضیه در مورد بارداری صحبتی نکردم تا 2 ماه ونیم که دیگه طاقت نیاوردم و به مامان مرضیه گفتم مامان غافلگیر شده بود و تا چند ثانیه صحبتی نکرد پای تلفن که من گفتم ناراحت شدی مامان؟ گفت نه اما فراز هنوز خیلی کوچولو هست ولی خب اشکال نداره به سلامتی قدمش مبارک حامد هم تبریک گفت و خوشحال شد ،قرار شد تا عروسی داداش محمد که مرداد ماه بود و میخواستیم بریم ...
28 آذر 1393

خاطره های نگفته

بالاخره بعد از مدتها دوباره سلاااااااااااااااااااااااااااااااام مدتی به خاطر خرابی سیستم و اینترنت مدتی هم امتحانات آخر ترم و مدتی هم به خاطر حال و هوای جوی خودم نمیدونم از کجا باید شروع کنم همینقدر میدونم که گل پسرم خیییییییلی آقا شده 3 ماهی میشه که دیگه پوشک نمیشه و حسابی کیف میکنه اما تا میگه به سرعت جت میبرمش چند وقت پیش رفته بودیم خرید مغازه هم شلوغ بود یه دفعه گفت مامان گوگولم جیش داره اینقده همه ذوقش کردنو خندیدن که پسملم جیش بند شد . خونه مامان جون بودیم بعدالظهر داشتیم پیاده میرفتیم سوپر محله از دم نونوایی رد شدیم که یکدفعه وایساد گفت مامان من خیلی نون دوست دارم حالا نونوایی هم شلوغ صف کشیده بودن دم افطار بود گفتم مامان خیلی ...
5 مرداد 1393

تشکرازخدای مهربون

با لطف و استعانت از خداوند متعال  قبولی در کارشناسی ارشد موهبتی بود از طرف خداوند که به مدت 2 سال از 20 اردیبهشت تونستم ماموریت آموزشی بگیرم ، و کار کردن را برای مدتی ببوسم بذارم کنار که از خیلی جهات به جا و به دردم خورد مهمترینش فراز نفسه مامان دیگه با خیال راحت و بدون دغدغه پیشه من و بابا حامد هست و بچگیشو میکنه و مجبور نیستم ساعت طولانی مهد بذارمش و خودمم که با خیال راحت میتونم درسمو بخونم بدون فکر کار          خدایا با تمام وجود ازت ممنونم که همیشه و در همه حال هوای منو داری ایشالا همیشه قدردان تو باشم و محتاج غیر تو نباشم .    &nb...
18 ارديبهشت 1393