فراز کوچولوفراز کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

بر فراز خوشبختی ها

15 ماهگی

به قول خودت ییام یعنی سلام ،امروز ١٥ ماهه شدی عزیز دلم ،هر روز شاهد بزرگ شدنت هستم و مثل برق و باد داره میگذره عکسا و فیلمهای قبلتو که نگاه میکنم دلم برا اون موقع ها خیلی تنگ میشه ، دیگه هر چیزی که بر میداری یا میخوای ،اسمشو بلدی عشقه مامان ، به خودکار میگی ددار ، تو حیاط نارنجکای روی زمینو برمیداری میگی ناددک ،میری جلو آینه میگی آنه ،رو پله دوم وایمیستی میگی مایین یعنی میخوام بیام پایین ،چایی رو که میبینی میگی داییی ، به قاشق میگی دادق ،عصرها که میشه میری دم دره حال میگی دد ،میدونم که خیلی وقتها دلت برا بابا حامد تنگ میشه گوش تلفنو بر میداری میگی بابا یا بعضی وقتها که داری بازی میکنی صداش میکنی ،‌تو تلوزیون اگه دری...
13 خرداد 1392

روز پدر

با کمی تاخیر در ثبت به خاطر باز نشدن صفحه عذر خواهی میکنم                                            پ مثل پناه پ مثل پدر ولادت مولا علی (ع) و روز پدر رو به تمام باباهای دنیا از جمله بابا مهدی و عموها و دایی ها باباجون که ایشالا پابرجا باشن و پدرم که هر سال با گفتن کاش اینجا پیشم بودی روحت شاد ، و صبورترین و مهربان ترین شوهر دنیا نمونه ایی از ایثار و استقامت بی انتها ،حامد عزیزم تبریک میگویم .از خدا میخوام همیشه تنتون سالم و عاقبت به خیر باشید ...
4 خرداد 1392

تولد یاسمین زهرا

عزیزم ببخشید با کمی تاخیر اومدم ، برات آرزوی سلامتی و موفقیت میکنم ،                                                         تولدت مبارک عزیزم                                        ...
28 ارديبهشت 1392

شیرین زبون

نفسه مامان ، تقریبا تمام کلمات رو میگه ، وقتی چیزی میریزه رو زمین با دستش میکشه رو زمین میگه پاک ،دوچرخشو میندازه رو زمین میگه دودد اتااااد بلندش میکنه میگه عییییی یعنی علی ، یه روز یدونه پفک بهش دادم خیلی دوس داشت حالا هر وقت پفک میبینه میگه پپک ، به دختر خانم انجوی میگه عطی ( عطیه )عمو حسین چن وقته به خاطره کمرش عصا دستشه هر وقت میبینتش میگه عدا ، میله پشت دوچرخشو برمیداره کمرشو خم میکنه راه میره میگه عدا عدا ، گربه میبینه میگه پیشو ، جورابشو برمیداره بو میکنه میگه پیف ، میره جلو گاز میگه گاز بوووو دااااا، عاشق کتری هست برمیداره اما اگه بری جلو بهش دست بزنی  یا بخوای ازش بگیری سریع میگه داااا اوخخخخ ، کلا هرچیزی&n...
22 ارديبهشت 1392

سپاس

 هزاران هزار بار خدارا شکر میکنم که من را لایق وجود با ارزش تو دانست و تو را نزد من به امانت گذاشت .                   عاشقانه دوستت دارم ای همه وجود و هستی من                ...
19 ارديبهشت 1392

سفر به کیش

سلام به نفس عشق و همه وجود مامان بالاخره با برنامه ریزیهای من و بابا حامد  هتل پارسیان رزرو کردیم و ١٠ اردیبهشت رفتیم کیش سفر فوق العاده خوبی بود ماشالا باشه بهت مامان اینقدر خوردنی شده بودی که هر جا میرفتیم همه میخواستن بغلت کنن باهات بازی کنن،  فرودگاه که رسیدیم هتل بدقولی کرد و ترانسفر نیومد دنبالمون اما وقتی رسیدیم هتل ، پذبرش حسابی بهمون حال داد یه اتاق ٥ تخته خیلی خوب ، نفسه مامان ، به خاطر این تاخیر و نیومدن ترانسفر کمی خسته شده بودی بهمین خاطر اون شب  بعد از کمی گشت اطراف هتل زود خوابیدیم جای هتل خیلی خوب بود روبرو اسکله تفریحی و دور تا دورش هم موکز خرید ، صبح روز اول رفتیم کشتی آکواریوم اینقدر ذوق دریا داش...
15 ارديبهشت 1392

کلمات جدید

نفسه مامان به دیکشنری لغاتش اضافه کرده : پقققا = پرتقال انا = انار بق= برق عمه با فتحه = عمه موبا = موبایل ممد = محمد دادای = دای دای همون دایی اینا = ایناهاش اوم با فتحه = اومد مامی بابی = مامانی بابایی دیب = سیب
19 فروردين 1392

نوروز 92 و دید و بازدید با فراز چوجولوووو

بالاخره بعد از ١٦ روز تعطیلی و روز دوم کاری امروز تونستم بیام و مطالبی را بنویسم : منو فراز چوچولو سه شنبه شب یعنی ٢٩ اسفند راهی تهران شدیم پسر گلم تو هواپیما خیلی خوب و آروم بود خوشحالو ذوق زده میخندیدو بازی میکرد ماشالا هر روز که میگذره عاقلتر ، آقاتر با شیطنت و شیرین کاریهای بیشتر همرو شیفته خودش میکنه ، بابا حامد نیم ساعت زودتر از اینکه ما برسیم اومده بود فرودگاه ، نفسم تا بابا حامدو دید پرید بغلش از فرودگاه رفتیم خونه مامان جون ، اونجا که رسیدیم تا عمه شهره و مامان جون رو دید اولش کمی غریبی کرد و اخمش تو هم رفت اما نیم ساعتی که گذشت یخش وا شد و تا ساعت ١ شب فقط راه میرفت و بازی میکرد باهاشون اما امان از خواب شبش عزیزم تقصیری نداشت جای...
18 فروردين 1392

سال تحویل امسال

سال تحویل امسال برعکس سالای پیش که از تهران میومدیم خونه مامانی شیراز ، تهران خونه مامان جون ( مادر شوهرم ) هستیم، سه شنبه شب ساعت ٩ منو فراز چوچولو پرواز داریم خدا کنه نفسه مامان با این شیطنتی که میکنه این ١ ساعتو آروم بشینه ٣ ، ٤ روزی تهران میمونیم بعد با بابا حامد و احتمالا"عمه انسیه و  الهام ( دختر عمه ) شوهرش و سپهر پسرش میایم شیراز . ...
28 اسفند 1391