فراز کوچولوفراز کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

بر فراز خوشبختی ها

سفربه شمال

بعد ازچند روز دوباره سلام جای همگی خالی از 19تا 22 مرداد همراه با مامان مرضی و خاله ماءده و بابا حامد و تو عزیزتر از جونم رفتیم به سمت رامسر خیلی خوش گذشت آب و هوا توپه توپ توی این فصل و سرما خیلی عجیب بود 2 شب رامسر موندیم و چندین جای دیدنی از جمله پارک و اسکله تفریحی و از همه جا خنک تر یا بهتر بگم تگری جواهر ده رفتیم تو عشقه مامان خیلی کلمات جدیدو شیرینی گفتی تو این سفر که دیگه ترکوندی هر چی میگفتیم تکرار میکردی یکی از چیزایی که یاد گرفتی و خیلی ازش استفاده میکنی نه هست هر چیزی ازت میپرسن میگی نه البته ماشالا بهت باشه مامان میدونی کجاها ازش استفاده کنی اکثر وقتها حوصله راه رفتن نداری میگی مامان یا بابا ببل با ل تشدید دار حدود 3 هفته خاله م...
26 مرداد 1392

مروارید در صدف

بالاخره بعد از ٣ شب و ٣ روز تب و بیقراری دیشب سرتو بالا برده بودی میخندیدی دیدم ٢ تا مرواریده خوشگل تو دهنت جوونه زده ، اما هنوز درست غذا نمیخوری و خیلی لاغر شدی عزیزم هیچ نگران لاغر شدنت نیستم نفسم ،از خدا میخوام همیشه سالم باشی چاق بودن یا لاغر بودن مهم نیست،دیشب زن عمو دری اومد خونمون و برای رفع چشم نظر برات تخم شکوند دستش درد نکنه، ایشالا زود مرواریدهات کامل شه آخه با هر جوونه زدنه مروارید ٢، ٣ روز اذیت میشی فدات شم . ...
2 مرداد 1392

بیقراری و شیرین زبونی

پسرم نفسه مامان ،٢ شبه تب کردی خیلی بیقرارو کلافه ایی نمیدونم علتش چیه دیروز رفتیم دکتر شاهیان تو فلکه دانشجو ، الهی بمیرم مامان، از بس از نوزادی به خاطر آلرژیت بردمت دکتر و یه بار ازت خون گرفتن خیلی ترسیده شدی وقتی میخوام ببرمت دکتر انگار میفهمی ، دیروزم از تو پله ها نق زدی و منو میکشیدی و هی میگفتی پایییین یعنی از این پله ها بریم پایین بریم بیرون از مطب وقتی هم که رفتیم تو اتاق دکتر که دیگه نگو کل ساختمون صدای تو بود عزیز دلم ،خدارو شکر هیچ مشکلی نداشتی گفت ماشالا قدت بلنده اما کمی باید وزنتو بیاری پایین  قدت ٨٧بود وزنتو فاکتور میگیرم اون لحظه تبت قطع شده بود البته خودم فکر میکنم علت این تب دندون آسیابیت هست که داره در...
30 تير 1392

عروسی علی و بادکنکاش

 جای شما خالی عروسی علی خیلی خوش گذشت همه چیز تمام و کمال ، ایشالا خوشبخت بشن،به فرازم که دیگه نگو اینقد خوش گذشت که از وقتی رسیدیم همش میگفت دس و میرقصید ، باغ هم عالی ، آبشار مصنوعی بزرگی پشت سر عروس و داماد درست کرده بودن که خیلی جالب بود اما فراز با اینکه عاشقه آب هست نمیدونم چرا مدتیه از آب میترسه دورادور آبو میخواد ، هر کاریش کردم حاضر نشد کنارآبشار عکس بگیره یکی دوتایی هم که گرفتم گریه کرد  ،تازگیها تو حمام هم به زور و با گریه میاد اما از آبشار که بگذریم فراز چوچولو خیلی خوشحال بود تا ساعت 12 چشمای خوابالوشو به زور نگه داشت اما بعدش خوابید تا ساعت 1:30 که مجلس تموم شد بیدار شد ، شارجه شارج انگاری که صبح شده ، تو ماشین عروس و...
18 تير 1392

عقد و عروسی علی

امروز بعدالظهر حدودای ساعت ٤ منو فرازو مامان مرضیه میخوایم بریم فسا عقد و عروسی علی پسر خاله شهناز ، فکر کنم به فراز خیلی خوش بگذره آخه تا صدای آهنگ میشنوه شروع میکنه به رقصیدن به منم میگه دست و کل بزنم ، بعضی وقتها هم تا یه لگن پلاستیکی میبینه با دستای کوچولوش میزنه روشو به من میگه نای نای یعنی برقص ، خودشم دستاشو میذاره کناره لبش یعنی داره کل میزنه ، ایشالا که علی هم خوشبخت بشه به ما هم کلی خوش بگذره جای بابا حامد هم خیلی سبزه که تهرانه و نمیتونه بیاد .
12 تير 1392

پایان 15 ماهگی

دیروز ١٥ ماهت تمام شد و وارد ١٦ ماهگی شدی عشقم ، ٤ تا از دندونهای آسیابیت جوونه زده و کم کم غذا خوردنت از اون حالت نرم دراومده اما هنوزم غذاهات باید کمی شل باشه که بتونی راحت تر بخوری عاشقه آب بازی هستی تا میگم فراز بریم آب بازی هر چیزی دستت باشه و به هر کاری که مشغول باشی رها میکنی و میای دستمو میگیری که بریم آب بازی قربونت برم ، خیلی مهربونی گاهی وقتها اصلا" حواسم نیست میای بغلم و بوسم میکنی بچه ها رو که میبینی میگی نی نی و میری سمتشون بوس میدی ، بادکنکو خیلی دوست داری اما وقتی میخوایم بادش کنیم میترسی عقب میری وقتی باد شد میگیریش وقتی میترکه با هیجان خاصی میگی بابادک تکیییید ،‌دیگه یاد گرفتی از...
9 تير 1392

دلتنگ بابا

٢ ، ٣ هفته ایی میشه که منو فراز کوچولو بابا حامدو ندیدیم آخه من که از آخر اردیبهشت درگیر امتحانات پایان ترم دانشجوها بودم تا ٢٢ خرداد و بابا حامد هم که نتونسته بود بیاد ،یه جورایی خدا بهمون صبر بده چند روز پیش داشتم فرازو میبردم  تو جکوزی که آبتنی کنه عکسه عروسی منو بابا حامد به دیوار اتاق بود فراز تا عکسو دید با یه حالتی که واقعا" جیگرم کباب شدبا اشاره به عکس گفت بابااااا ، مدتی هست که صدای باباشو میزنه میاد پیشم گوشی تلفنو برمیداره میگه بابا، زنگ زدم به حامد تا این چیزهارو شنید گفت هرجوری هست این هفته میام پیشتون ،ما صبوری میکنیم تا بالاخره این روزهای سخت دوری تمام شه.        &n...
1 تير 1392